ایلیاایلیا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات کودک من

خوش اومدم

سلام به همه ی نی نی وبلاگی ها

من ایلیا هستم تازه اومدم به جمع شما پیوستم امیدوارم برای هم دوستای خوبی باشیم همتون رو دوست دارم.

اومدم به کمک مامانم تمام خاطراتی که برام خوب و بد اتفاق افتاد به یادگار برای خودم بنویسم تا خودم بزرگ بشم وبتونم خودم نویسنده وبلاگ خودم بشم.

به امید روزای خوب و موفقیت هممون.

زمینی شدن ایلیا جون

ساعت ۶صبح ۱۷ آذر سال ۱۳۸۷ بود هنوز یه هفته تا به دنیا اومدنت وقت داشتیم اما انگار تو خیلی عجله داشتی😂 کیسه آب بچه پاره شد و مجبور شدیم یه هفته زودتر تورو تو بغل بگیریم و خیلی هم خوشحال شدم دکترت خانم صدیقه احمدیان گفت دیگه باید بچه رو به دنیا بیارم خلاصه بعداز انجام تشریفات زایمان و کلی انتظار واسه اینکه گل پسرم بیاد ساعت شده بود ۸و بیست دقیقه شب که دیدم فرشته زندگیم دیگ  زمینی شده واسه بغل کردنت دیگه تحمل نداشتم صبر کنم صدای گریه کردنت برام بهترین و قشنگترین آهنگی بود که تا حالا شنیده بودم پشت در اتاق زایمان بابا و عزیز و بقیه بستگان منتظر دیدنت بودن همه با شنیدن اینکه اومدی و سالمی کلی خوشحال شدن و با خیال راحت به خونه برگشتن...
16 آبان 1400

ختنه کردن ایلیا جون

سلام عزیزم الان میخام از بزرگ شدن و ایلی خوشملت بگم. خوشگلم دیگ با گذشت زمان روز به روز بزرگتر و بامزه تر میشدی یه ماه خونه آقاجون و عزیز موندیم بعد از یه ماه به خونه خودمون برگشتیم و بعد از گذشت یه مدت کم اقاجون پیشنهاد داد که ختنت کنیم اما بابات مخالف بود میگفت هنوز خیلی کوچیکی اما من موافق بودم چون هرچی بزرگتر میشدی شیطونتر میشدی و اونوقت مراقبت از تو برامون سخت میشد بالاخره بابا رو راضی کردیم و رفتیم بیمارستان امامرضا با کمک دایی عزیز(دایی بابا) پیش یه دکتر خوب (دکتر شهنام طیبی) برات وقت گرفتیم و بعد از چهل روز شدنت بردیمت برای ختنه و اینکه بالاخره داماد شدی گل پسرم مبارکه.. بعد از گذشت ۳روز کاملا خوب شدی عزیزم. ...
16 آبان 1400

جشن دهمین روز تولدت

سلام عزیزم امروز ۲۷ آذر سال ۱۳۸۷ که ۱۰ روز از تولدت گذشته طبق رسم و رسومات بزرگترا تو این روز میبریمت حموم و یسری اعمال داره که انجام میدیم بعد یه جشن حسابی به میمنت ورود فرشته آسمونی به زندگی زمینی میگیریم تو این روز همه فامیل رو دعوت کردیم تا شب کلی زدیم و رقصیدیم و شاد شدیم بعد همه بخاطر تولدت بهت هدیه دادن و شیرینی خوردن خیلی خوش گذشته بود به همه.. عزیز دلم تنها امید زندگیم خوش اومدی زمینی شدنت مباررررررک.
16 آبان 1400

لحظه ورود بخونه ایلیا جون

سلام گلم همه در خونه اقاجون منتظر بودن تا گل پسر خوشگل از راه برسه و بهش خوش امد بگن و ورودت بخونه رو جشن بگیرن. روزها همینطور پشت هم سپری میشدن شماهم انقد گریه میکردی و اینکه ما دلیلش رو نمیدونستیم خیلی نگرانمون کرد بعد تورو بردیم پیش دکتر علی سجادی تا خیالمون از بابت گریه هات راحت بشه و ببینیم دلیلش چی میتونه باشه خوشبختانه دکترت بعد معاینه بهمون اطمینان داد که گل پسر ما هیچیش نیست فقط میخاد خودش رو برای ما لوس کنه و گریه هاش کاملا طبیعیه. خداروشکر که تو تنها دلیل زندگیم خوب و خوش و سلامت هستی.
16 آبان 1400
1